جامع ترین پورتال سوادکوه شناسی


   در زمینه تاریخ . فرهنگ . اجتماع. اقتصاد و طبیعت سوادکوه مازندران
موضوعات مطالب
نويسندگان وبلاگ
آمار و امكانات
»تعداد بازديدها:

ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید






طراح قالب

Template By: LoxBlog.Com

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید.این وبلاگ با هدف ایجاد همدلی و وفاق فارق از هر نوع تمایلات شخصی ، سیاسی و گروهی بین همه سوادکوهی ها ی عزیزکه در هر کجای جهان وایران زمین حضور دارند و احساس تعلق خاطر عمیق به زادگاهشان سوادکوه دارند ایجاد گردیده است امیدواریم بتوانیم در یک فضای بسیار خوب بخشی از گمشده های عاطفی و تعلقات خاطر مان را که بخاطر دغدغه های روزمره زندگی به دست فراموشی سپردیم بازیابی نموده در این راستا دست تک تک عزیزان سوادکوهی را جهت رسیدن به فضای مطلوب می فشاریم همیشه منتظر حضور سبزتان هستم.
لينك دوستان
» قالب وبلاگ

» فال حافظ

» قالب های نازترین

» جوک و اس ام اس

» جدید ترین سایت عکس

» زیباترین سایت ایرانی

» نازترین عکسهای ایرانی

» بهترین سرویس وبلاگ دهی

گروه خدمات مالی و حسابداری آریانا حساب
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان جامع ترین پورتال سوادکوه مازندران و آدرس

http://savaadkoh.loxblog.com

لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آرشيو مطالب
پيوند هاي روزانه
» هویت مازندران

 

از سنت ديرسال زن شاهی مردم روستای اسک لاريجان آمل که گويا درهفتهً آخر هرسال به صورت جشن زنانه ای برگزار ميشود، در وهلهً اوّل بر اساس لغات اوستايی معنی لفظی اسک را پيدا نمودم که به معنی دامدار کوچ نشين و گردنده می باشد و اين نام بسيار قديمی آنان را با اصل آماردی - تپوری  که به صورت دامداران کوچ نشين پيش از قرن هفتم پيش از ميلاد از شمال دريای سياه به مازندران کوچ نموده اند، پيوند ميدهد. در مجموع مردم مازندران سنتها و اساطيرشان را خوب حفظ کرده اند.برای مثال در کتب تاريخ و اساطير کهن مازندران از شهبانويی مازندرانی که به نام شهر آمل (جايگاه دامداران) آمله ناميده شده، به خواب پادشاه اساطيری بلخ ظاهر ميشود و وی عاشق او ميگردد و اين شاه بلخ کسان خود را در جستجوی اين دختر مازندرانی به اطراف و اکناف عالم می فرستد و سر انجام اين عاشق و معشوق به وصال می رسند. چنانکه ميدانيم پادشاه بسيار معروفی  که در بلخ حکومت کرده همان زرتشت (زرين تن) بوده که با اسامی مختلفی چون زريادر (دارای تن زرين)، سپيتاک، سپنداته، گئوتمه بودا، گئوماته، برديه، تنائوکسار و ايوب هم ناميده شده است. اسطورهً مازندرانی مذکور لّب مطلّب اسطورهً زريادر (زرتشت) و آتوسا  (دختر کورش) ميباشد که طبق خبر خارس ميتيلنی، مّورخ  و رئيس تشريفات دربار اسکندر در ايران آن را در تمام نقاط ايران نقل نموده و کاخ بزرگان را به تصاوير آنها تزئين ميکردند. کتسياس طبيب و مّورخ  دربار پادشاهان ميانی هخامنشی در اين باب ميگويد که کورش مّدتی از طرف آستياگ، آخرين پادشاه ماد به سفارت نزد کادوسيان (مردم بومی سگپرست گيلان، کاسپيان) رفته بود و مردم وی را فرزند قهرمان بزرگ پيشينشان،يعنی آترادات (مخلوق آتش) -  که همان گرشاسب و رستم شاهنامه است -  به شمار می آوردند. از اين دو خبر چنين بر می آيد که ازدواج آتوسا (هووی) و زريادر (زرتشت) پيش از به حکومت رسيدن کورش سوم، که در آن عهد زريادر (زرتشت) از سوی جدّ مادريش آستياگ فرمانروای آذربايجان و اران بوده صورت گرفته است، که اين امر درست به نظر نمی رسد ولی به هر حال اين روايت بسيار شايع بوده است. کتسياس جايی زرتشت را فرمانروای بلخ به هنگام ملکه سميراميس (در اصل توميريس ملکهً ماساگتها يا سئورومات يعنی مربوط به قبيلهً مادر سالار) ذکر ميکند و وی را نظيرموسی خورنی با خود ملکه سمورامت مربوط ميسازد که اين خود همچنين اشاره به اصل سئوروماتی (بوسنی- کُرواتی) زرتشت ميباشد  چه در شاهنامه زرتشت و برادرش  تحت نام ايرج و سلم (سئيريمه، سئورومات) پسران (در واقع پسرخوانده های) فريدون (کورش) به شمار رفته اند. کتسياس جای ديگر می گويد سپيتاک (زرتشت) پسر سپيتمه از طرف کورش به حکومت دربيکان (دريها) در ناحيهً بلخ منسوب گرديد. طبق اسطورهً آذری ده ده قورقود، که در آن زرتشت تحت نام بامسی بئيرک (دارای تن درخشان) آمده، وی به مدت شانزده سال دور ازخانمان اصلی خويش يعنی آذربايجان و اران [در ناحيهً بلخ] درتبعيد بود. چنانکه اشاره شد کتسياس و هرودوت مجموعاً زرتشت را تحت اسامی زرتشت، سپيتاک، سپنداته،گئوماته، تنائوکسار و برديه حاکم بلخ به روزگار کورش هخامنشی ذکر نموده اند و وی را تحت نام آخری يعنی برديه (بزرگ تن) پسر کورش دانسته اند که در واقع پسر خواندهً وی بوده است. به هر حال اسطورهً مازندرانی که بدان اشاره شد حاوی اخبار اساطيری و تاريخی مهمی در باب ايران می باشد و اين تنها مشتی از خروار است که در سّنتهای بومی فرهنگ مردم ايران باقی مانده است.بنا براين جشن کهنسال زن شاهی مردم روستای اسک مازندران را بايد دارای سابقهً بسيار کهن و نيرومندی شمرد که از گزندهای قرون و اعصار در امان مانده و به روزگار ما رسيده است؛ چه تپوريان (تبريهای مازندران) بنا به گفته صريح استرابون دارای نوعی شيوهً زن سالاری بوده اند. وی ميگويد: "تپوريانی گه درسمت گرگان زندگی ميکردند، روا ميداشتند زنان خود را هنگاميکه دو يا سه فرزند از آنها داشتند به مردان ديگر دهند. مردان آنها جامه های سياه با موهای بلند داشتند. زنان به عکس جامه های سفيد و موهای کوتاه؛ هر کس بهترين گواهينامه را برای دليری خود به دست می آورد با هرکس که ميخواست زناشويی ميکرد." نگارنده طی سه دهه که در اين باب دنبالروی منابع کهن يونانی و ايرانشناسان بزرگ معاصر را نموده و تپوريان (تبريها)  و آماردان (مردان) را دو قبيلهً متمايز و جدا از هم ميشمردم حال کاملاٌ از اين نظر انصراف مينمايم چه طی تحقيقات اخير برايم مسلم گرديد که اين دو اسامی قبيلهً سکايی- ايرانی واحدی بوده اند که روزگاری دراطراف شبه جزيرهً کريمه درکنار خويشاوندان و همنامان تاوری خويش می زيسته اند. هرودوت چنين معلوماتی از تاورها به دست می دهد: "عادات تاورها چنين است، الهه ای را می پرستند که به عقيدهً آنها لمس نشده و او را ايفی ژنی (يعنی زن آبهای جاری) دختر آگاممنون ("جنگجوی استوار و ثابت قدم"، ايزد خورشيد، مهر) می دانند و هر يونانی را که اسير کنند، يا کشتی او بشکند  و خود او به ساحل افتد، برای اين الهه قربانی ميکنند، بدين ترتيب که چماقی به سر او می کوبند و بعد سر او را از بدن جدا کرده و جسدش را از کوه به زير افکنده، سرش را به نوک ميخ چوبين می زنند. هر دشمن، که به چنگ آنها افتد، سرش را ريز ريز ميکنند، بعد هريک از آنها قطعه ای را به خانهً خود برده به دود کش بخاری خانهً خويش نصب ميکنند و عقيده دارند، که اين قطعه در هوا خانه را محقوظ می دارد. گذران تاورها از غارت و جنگ است." گفتنی است که ميتانيهای ميثره پرست (مهرپرست) به همراه ميثره (مهر، يمه) همزاد موًنث او ميثرا(يمی) را نيز پرستش می نمودند و هرودوت وی را با همان الههً آبهای ايران اردويسور ناهيد (آناهيتا، ناهيد) که همان ايفی ژنی تاورهاست مطابق دانسته است. نکتهً اساسی که مرا قانع به يکی بودن تپوريان (علی القاعده صورتی از کلمهً تاوريان) و آماردان نمود همانا مترادف بودن ريشهً اوستايی آنها در معانی نابودکنندگان، خردکنندگان و کشندگان است. مسلم به نظر می رسد معنی لفظی آلت خردکننده و برنده ای هم که تبر (به روسی تُپور) ناميده ميشود، از همين ريشهً تاور (تپور) ميباشد. و ازروی تداعی معانی همين اسامی بوده که لقب اوستائی کرساسپ (گرشاسب يعنی درهم شکنندهً راهزنان) برای آترادات (مخلوق آتش) پيشوای بزرگ آماردان (تپوريان) پيدا شده است وهمين طور کلمه تپور (تبر) در اوستا به صورت گرز سلاح مخصوص گرشاسب- رستم (آترادات پيشوای مردان) درآمده است.بنا به خبر خارس ميتيلنی آماردان البسهً سکايی برتن می کرده اند و از همينجاست که رستم/گرشاسپ اهل سيستان يعنی سرزمين بعدی سکائيان آسيای ميانه به شمار رفته است. در صورتيکه موطن وی همان محّل هفت خوان قهرمانی وی يعنی مازندران  و گيلانبوده است چه در اوستا محّل فديه آوردن گرشاسب/ رستم  يکجا گوذه (يعنی سرزمين پوشيده و مخفی) آمده که مترادف نام اوستايی ديگر گيلان يعنی ورنه می باشد و جای ديگر که وی تصريحاً به الههً آبها اردويسور ناهيد(همان ايفی ژن تاورها/تپوريان) فديه می آورد از وی می خواهد که به دشمنان قدرتمندش در کنار دريای فراخکرت (مازندران) غلبه کند.پس درمجموع کاملاٌ معلوم ميشود  که منابع کهن يونانی و ايرانشناسان پيرو صرف آنها از اينکه آماردان (يعنی آدمکشان) وتپوريان (يعنی خرد و نابودکنندگان) را نام دو فبيلهً جداگانهً همسايه دانسته اند، کاملاٌ راه خطا پيموده اند و اين دو نامهای قبيلهً واحدی بوده اند و بس. چنانکه اشاره شد اين اينهمانی بودن آنها با مندرجات اوستا نيز جور درمی آيد چه در اوستا لّب  اعمال گرشاسب/ رستم (همان آترادات پيشوای مردان تاريخی) تار و مار کردن آشوريان مهاجم به شهر آمل مازندران (ديوان مارندران) است که در آنجا زير رهبری رئيس رئيسان شانابوشو مادهای تحت رهبری خشتريتی (کيکاوس) را در محاصره گرفته و برای تسليم مادها با اين فرمانروای ماد به مذاکرات صلح مشغول بوده اند. به احتمال زياد حملهً آترادات وآماردان/تپوريان تحت فرمان وی به طور غافلگيرانه صورت گرقته و کمتر آشوريی از  دست آماردان وببران مازندران جان سالم به در برده است. واين بی شک همان واقعه ای هست که در شاهنامه به صورت هفت خوان رستم منعکس شده و گرشاسب/ رستم (آترادات پيشوای آماردان) را تبديل به قهرمان بی بديل و جاودانهً ملت ايران کرده است. اين موضوع که در اوستا گرشاسب با خنه ثئيتی پری  ("الههً آبهای جاری کناریربط داده شده بی ترديد از سنت پرستش الههً بزرگ آبهای آماردان/تپوريان يعنی ايفی ژن (ناهيد)   ناشی شده است. بنابراين اينجانب اکنون آن نظر را که نام مازندران را ماًخوذ از مز- ايندره يعنی سرزمين ايندرهً بزرگ ميگيرد(و نگارنده قبلاٌ آنرا کاملاٌ می پذيرفت)  مطرود دانسته و نام مازندران  و مازنی اوستا را  از ريشهً مز (بزرگ)- زن ميگيرم يعنی "سرزمين زن يا الههً بزرگ" يا "سرزمين مردم زن سالار" که اين به طوری که ازپرستش الههً آبها و مقام  نسبتاٌ والای زن در جامعهً مردم شمال ايران يعنی مازندران و گيلان پيداست با سنتهای کهن اين ديار پيوند دارد. قابل توّجه است  که تصاويرباستانشناسی بازمانده از عهد ساسانيان نشان می دهند که پادشاهان ساسانی برآن بوده اند که تاج و تخت ايران توسط ايزد مهر(خدای خورشيد) يا الههً آبهای همزاد وی يعنی ناهيد بر ايشان تفويض ميگرديده است. نام اردويسورناهيد(لفظاٌ يعنی الههً پاک آبهای نيرومند) نزد آريائيان هندی سرسواتی (يعنی پررود) است که همچنين نامی بررود هيرمند  و منطقهً سرچشمهً آن يعنی آراخوزی (هرخوائيتی اوستا) يا همان آواکانا (آبکانا، آفغانيا يعنی سرزمين رودخانه ها) بوده است. به عبارتی ديگر يک سرزمين الههً آبها در شمال ايران بوده که مازندران است ويک سرمين الههً آبها نيز در افغانستان وجود داشته است که شامل خود افغانستان اصلی می شده است.             سر انجام برای حسن ختام اندکی از مندرجات آبان يشت اوستا را  در مورد الههً آبهای ايران باستان يعنی ناهيد (بانوی  باکرهً آبها) که در شمال ايران به عنوان الههً قبيله ای بزرگ آماردان/تپوريان پرستش ميشده، ذکر مينمائيم: "........... [ درکنار قّلهً کوه هوکر (سبلان ودرياچهً قلّهً آن) که مکان اردويسورناهيد است].... درکنار هريک از اين رودها و درياها قصری هزارستون با هزار دريچهً درخشان برای اردويسور ناهيد (آناهيتا) برپاست. در هر قصری در بالای ديوانی بستر پاکيزه و معطری گسترده است. اردويسور ناهيد زنی است جوان، خوش اندام و بلند بالا و برومند و زيبا، چهر آزاده و نيکوسرشت.بازوان سفيد وی به ستبری شانهً اسبی است. با سينه های بر آمده و با کمر بند تنگ در ميان بسته،در بالای گردونهً خويش مهار چهار اسب يکرنگ و يک قد رادر دست گرفته ميراند. اسبهای گردونهً وی عبارت است از باد و ابر و باران و ژاله. اردويسورناهيد با جواهرات آراسته و تاجی به شکل چرخی بر سر دارد که برآن صد گوهر نورپاش نصب است......"


نويسنده : امیر اصغری راد | تاريخ : چهار شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:هویت مازندران, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» عناوين آخرين مطالب